زندانی بزرگ خاک !عظمتی که در زیستن نمی گنجد ؛روح آزادی که سقف سنگین و کوتاه آسمان بر سینه
اش افتاده است .از شمشیرش مرگ می بارد و از زبانش شعر ،هم زیبایی دانش را می شناسد و هم
زیبایی خدا را ،هم پرواز های اندیشیدن را و هم تپش های دوست داشتن را ،خون ریز خشمگین صحنه ی
پیکار ،سوخته ی خاموش خلوت محراب !
چه میگویم ؟مگر با کلمات می توان از علی(ع) سخن گفت ؟ باید به سکوت گوش فرا داد تا او از علی چه
ها میگوید ؟او با علی آشناتر است.
علی انسانی که است از آنگونه که باشد و نیست .
در معرکه های خونین نبرد، شمشیر پر آوازه اش ، صفوف دشمن را به بازی میگیرد و سپاه خصم ، هم
چون کشت زار گندم هایرسیده ، در دم تیغ دو دمش بر روی هم می خوابد و در دل شب های ساکت مدینه
، هم چون یک روح تنها و دردمند ، که از خفقان زیستن بی طاقت شده و از "بودن" به ستوه آمده ، بستر
آرامش را رها می کند و در پناه شب که با علی (ع) سخت مانوس و محرم است ، از سایه روشن های
آشنای نخلستان های ساکت حومه ی شهر ، خاموش می گذرد و سر در حلقوم چاه می برد و غریبانه می
نالد. و چه فاجعه ای در آن لحظه که یک مرد بنالد و چه فاجعه ای که آن مرد علی باشد با این همه صبر و
شکیبایی فشار روزگار او را بع چنین کاری وا داشته باشد.
"دکتر علی شریعتی"